در طول سال‌هاي گذشته همواره ارزش مشاورين مديريت به دليل بديهي فرض کردن علت وجودي آن‌ها دست کم گرفته شده است؛ اما مشاوره مديريت پديده‌اي فوق‌العاده و به‌راستي منحصربه‌فرد است. براي مشاوره مديريت هيچ نمونه قبلي يا مشابهي وجود ندارد. مشاوره مديريت تنها بخش عمده‌اي از فعاليت‌هاي انجام شده براي به‌کارگيري علم مديريت در عمل را در بر نمي‌گيرد؛ بلکه مشاورين مديريت علاوه بر آن، در مركز ميدان توسعه نظريه‌ها، روش‌ها و حرفه مديريت قرار دارند. مي‌دانيم که «علم مديريت» و «هنر مديريت» وجود دارند. با اين حال «مديريت» ذاتا يک موضوع «کاربردي» است؛ همان‌طور که حقوق و پزشکي اين چنين هستند. در مورد هر موضوع کاربردي، افرادي که آن موضوع را به عنوان حرفه خود دنبال مي‌کنند بيش‌تر از پژوهش‌گران و دانشگاهيان در توسعه روش‌ها، ترکيب تجارب گذشته در قالب مفاهيم قابل آزمايش و تدوين نظريه‌هاي جديد، يافتن و آزمودن دانش‌هاي جديد و تدريس و تهيه مثال‌هاي روشن براي آن نظريه‌ها و مفاهيم سهيم هستند. اين افراد حرفه‌اي موضوعات مرتبط با حوزه کاري خود را رهبري مي‌کنند و همين افراد هستند که در مورد پيشرفت قابليت‌هاي عملي آن حرفه و همچنين ملاحظات اخلاقي مرتبط با آن مسئوليت دارند. بنابراين نبايد از اين موضوع تعجب کرد که در ميان مردان بزرگ دنياي مديريت تنها دو نفر ـ ماکس وبر و التون مايو ـ وجود دارند که به معناي واقعي کلمه پژوهش‌گر هستند. از اين ديدگاه مديريت در واقع تفاوتي با پزشکي يا حقوق ندارد؛ علومي که در آن‌‌ها پژوهش‌گران واقعي، مفسرين و نظريه‌پردازان اصلي آن علوم هستند. با اين حال مديريت از نظر نوع رهبران و بنيان‌گذاران آن با ديگر علوم کاربردي متفاوت است. براي اطمينان حاصل کردن از اين موضوع مي‌توان به اين نکته توجه کرد که در ميان نام‌هاي بزرگ دنياي مديريت، افراد حرفه‌اي معدودي هستند که با کارها و رهبري خود مشارکت عمده‌اي را در پيشرفت مديريت داشته‌اند: افرادي مانند تون (Towne)، پير دوپون (Pierre DuPont) يا آلفرد اسلوان از ميان آمريکايي‌ها و جورج زيمنس آلماني و هانس رينولد بريتانيايي. علم مديريت همچنين داراي افرادي است که مي‌توان آن‌ها را پژوهش‌گر ـ حرفه‌اي ناميد. افرادي مانند شيبوساوا ايچي در سال‌هاي دور در ميجي ژاپن، سيبوم راونتري (Seebohm Rowntree)، هنري فايول و والتر راتنائو (Walter Rathenau) در در اروپاي قبل از جنگ جهاني اول و چستر برنارد در سال‌هاي جنگ از اين دسته هستند. اين افراد مانند ويليام اولسر پزشک و قاضي کوک در حقوق، افراد حرفه‌اي برجسته‌اي بودند که عصاره تجربه و عملکرد خود را در بنيان‌گذاري تئوري و فلسفه مديريت به کار گرفتند. اما آن چيزي که در مقايسه با ساير علوم تنها در مورد علم مديريت وجود دارد، آن است که از ابتدايي‌ترين روزهاي ايجاد اين علم «مشاورين» نقش کليدي را در توسعه کاربردها، دانش و حرفه مديريت داشته‌اند. افرادي مانند: فردريک ويسنلو تيلور، گانت، گيلبرت‌ها، اويگن اشمالن‌باخ (Eugen Schmalenbach)، ماري پارکر فولت و ليندا اورويک افرادي هستند که مي‌توان آن‌ها را در گروه مشاورين جاي داد. بديهي است که در ساير حوزه‌هاي علوم کاربردي نيز مشاورين فعاليت مي‌کنند؛ اما تنها در مديريت است که مشاورين به صورت حرفه‌اي وجود دارند. مي‌توان گفت تنها در مورد مديريت است که مشاور نه تنها در نقش‌ مجري، بلکه در نقش‌هاي منبع دانش، رهبر فکري ايده‌پردازي و ايجاد و توسعه يک حرفه جديد ظاهر مي‌شود. مطمئنا اين موضوع، پديده‌اي قابل توجه است. اما جالب‌تر از آن اين موضوع است که ظاهرا کسي تا به حال اين پرسش را مطرح نکرده که “اصلا چرا مشاوره مديريت!؟” يک پاسخ دقيق در مورد نقش مشاور مديريت اين است که مديريت بيش‌ از آن‌که يک علم يا يک هنر باشد يک موضوع کاربردي است. در عمل، يک فرد با انجام دادن يك کار آن را درک مي‌کند. فرد ديگري با ترکيب دانش و تجربه موضوع مورد نظر را ياد مي‌گيرد. ديگري با آزمايش مفاهيم روي موردهاي عملي (Caseها) پيشرفت مي‌کند. براي اطمينان يافتن از يک موضوع، درک مفهوم آن به تنهايي کافي نيست بلکه بايد با آن درگير بود. با اين حال در عمل يک فرد نمي‌تواند بدون داشتن بينش ياد بگيرد. در اجرا هيچ «آزمايش ذهني» و يا آزمايش‌گاهي وجود ندارد و تنها موارد (Caseها) هستند که وجود واقعي دارند. بدون مطالعه موارد واقعي، يک حرفه‌اي هرگز نمي‌تواند هيچ دانش جديد يا قابليت تشخيص مشکلات و شخصيت حرفه‌اي را براي خود ايجاد کند. در پزشکي بينش با آموزش و تمرين توامان ايجاد مي‌شود. بيماران (مثال‌هاي مورد مطالعه‌) يا در بيمارستان هستند يا به پزشکان مراجعه مي‌کنند. در حقوق ايجاد بينش با عمل درآميخته است و مي‌تواند در کلاس درس شبيه‌سازي شود. اما در مديريت يک مدير حرفه‌اي هر قدر هم باتجربه باشد، در مورد هر مشکل جديد کمبود بينش دارد. وي اگر چه تجربه بسياري دارد؛ با اين حال در اغلب اوقات (اگر نگوييم هميشه) او با خود «بيمار» همراه است. او با يک يا چند سازمان محدود کار مي‌کند و در مورد ساير مشكلات سازمان‌ها اطلاعي ندارد و نمي‌تواند اين اطلاعات را با شبيه‌سازي هم به دست بياورد. و اين به روشني اولين دليل پديد آمدن حرفه مشاوره مديريت ـ هم در كار اجرايي و هم در علم مديريت ـ است. مشاور مديريت يک فرد حرفه‌اي است و از اين ديدگاه تفاوتي با ديگر افراد اجرايي ندارد. اما برخلاف افراد اجرايي فعال در سازمان‌ها، مشاور داراي بينش است. مشاور بيماران و موارد بسيار زيادي را مي‌بيند و درمان مي‌کند. بينش او عميق و در عين حال گسترده و متنوع است. در نتيجه حتي خودپسندترين مشاور هم نمي‌تواند بگويد که از مشتريان‌اش ـ مديران سازمان‌ ـ چيزي بيش‌تر مي‌داند. به جاي آن وي مي‌داند که مشتريان‌اش «آموزگاران» او هستند و کار مشاور به دانش مشتريان‌اش وابسته است. مشاور چيز بيش‌‌تري نمي‌داند. تفاوت او در اين است که موارد بيش‌تري را ديده است. با اين حال يک دليل لطيف و شايد مهم‌تر نيز براي پديد آمدن و اهميت مشاوره مديريت در عمل، علم و حرفه مديريت وجود دارد. يک ضرب‌المثل قديمي در ميان حقوق‌دانان هست که مي‌گويد: «کسي که مشتري خودش باشد احمق است!» پزشکان نيز سال‌ها قبل دريافته‌اند که نبايد افراد خانواده خودشان را درمان کنند و به‌تر است آن‌ها را به حال خود بگذارند. مشاورين حرفه‌اي بايد به شناخت علت مشکل يا بهبود بيماري مشتري متعهد باشند. با اين حال آن‌ها بايد از درگير كردن خود در موضوع خودداري كنند. آن‌ها نبايد خود را جزيي از مسئله بدانند. با اين حال مديران حرفه‌اي جزيي از مشكل مورد نظر هستند و ـ چنان‌كه چستر برنارد اولين‌بار اشاره كرد ـ خود مديران مشكل اصلي هستند. يك مدير حرفه‌اي بدون درمان خود توانايي درمان سازمان خود را نخواهد داشت. اين موضوع كه منافع وي در خطر است احتمالا با حل مشكل بي‌ارتباط است: اگر چه امروزه اين عقيده كم‌تر مورد قبول است كه فرد حرفه‌اي داراي مسئوليت نمي‌تواند فراتر از منافع خود عمل كند؛ با اين حال اين عقيده، هم‌چنان يك خرافه عوامانه مقبول است. در هر حال يك مدير اجرايي در يك سازمان عضوي از سازمان است و عادت‌ها، عقايد، شادي‌ها و غم‌ها، كلان‌نگري و جزيي‌نگري خود را به‌اشتراك مي‌گذارد. او مانند پزشكي است كه خانواده خود را درمان مي‌كند: او بيمارش را با قلب درمان مي‌كند و در اين كار بيش‌تر قلب خود را در نظر مي‌گيرد تا قلب بيمار! و همين‌جا است كه مشاور مديريت آن چيزي را كه مديران حرفه‌اي نيازمند آن هستند وارد مديريت كاربردي مي‌كند: تفكيك. مشاور مديريت امكان داشتن يك تشخيص‌دهنده حرفه‌اي بيماري‌ها، يك درمان‌شناس حرفه‌اي و يك پژوهش‌گر واقعي را در كنار يك‌ديگر فراهم مي‌كند. يا به عبارت ديگر، وي اين امكان را به مديريت مي‌دهد كه به صورت هم‌زمان به صورت كاربردي، به عنوان حرفه و به عنوان يك علم وجود داشته باشد.